دردی که مرا هست به مرهم نفروشم


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم

دردی که مرا هست به مرهم نفروشم


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم

دردی که مرا هست به مرهم نفروشم


دردی که مرا هست به مرهم نفروشم

دردی که مرا هست به مرهم نفروشم


ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم

ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
ور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا درد
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
من درد نوازنده به مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازار
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
شادی بفروشی تو و من غم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
رازی که چو نای از لب یاران ستدم من
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
از راه زبان بر دل همدم نفروشم
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
آری منم آن نای زبان گم شده کاسرار
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
الا ز ره چشم به محرم نفروشم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
تا پیش ز کس دم نخرم دم نفروشم
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
من نیست شدم نیست شدن مایهٔ هستی است
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
این نیست به هستی ابد کم نفروشم
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کو تیغ که مفتاح نجات است سرم را
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
کان تیغ به صد تاج سر جم نفروشم
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
لب خنده زنان زهر سر تیغ کنم نوش
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
زهری که به صد مهرهٔ ارقم نفروشم
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
دستار به سرپوش زنان دادم و حقا
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
کنرا به بهین حلهٔ آدم نفروشم
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
این یک شبه خلوت که به هر هفته مرا هست
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
حقا که به شش روز مسلم نفروشم
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
گفتی نکنی خدمت سلطان، نکنم نی
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
یک لحظه فراغت به دو عالم نفروشم
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
گویند که خاقانی ندهد به خسان دل
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
دل کو سگ کهف است به بلعم نفروشم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر کور دلان سوزن عیسی نسپارم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم
بر پرده دران رشتهٔ مریم نفروشم